آبخورگ زادگاه من است .گرچه سال هاست من همچون صدها خانواده دیگر آبخورگی مجبور به مهاجرت شده ام .و شاید تا هجرت ابد ی دیگر در آن جا مسکن نگزینم ،اما برای همیشه آبخورگ زادگاه و وطن من است. و به آن عشق می ورزم که پیامبر فرمود:«حب الوطن من الایمان».
زمان که من کودک بودم . در آبخورگ مراسم سنتی (تالیو متالیو) جهت ریزش باران رحمت الهی برگزار می شد . مترسک هایی از لته و کهنه درست می کردند . و به همراه جمجمه خری مرده سر چوب هایی می کردند.و در کوچه های روستا راه می بردند و تعداد ی از مردم راه می افتادند. و بچه هادنبال آنها. شعر مانندی با صدا ی بلند می خواندند ؛که با تالیو متالیو شروع می شد . که الان در خاطرم نیست .